شاهنامه فردوسی؛ رستم خطاب به کیخسرو

رستم خطاب به کیخسرو؛ افراسیاب را نابود می‌کنم و ترکان را به زانو درمی اورم.

شاهنامه فردوسی؛ رستم خطاب به کیخسرو

آقای خبر: رستم پس از نبردی سخت و خونین که با شکوه و شجاعت ارتش ایران بر افراسیاب و سپاه توران پیروز شد، به چادرگاه خود بازگشت. شب به‌ سوی آرامش و تدارک سپیده‌دم بود، اما روح بزرگ رستم در سکوت آرام نمی‌گرفت. او نامه‌ای به کیخسرو، شاه بزرگ ایران، نگاشت تا این پیروزی عظیم را به آگاهی او رسانده و مقصود خویش را آشکار کند.

رستم با قلمی استوار و لحنی آتشین آغاز کرد: “ای شاهنشاه پاک‌نهاد، ای وارث کیانیان و فروغ داد و خرد، مژده باد که به یاری یزدان و دلاوری مردان ایران‌زمین، ارتش بزرگ افراسیاب به خاک افتاده است. سپاهیانش پراکنده‌اند و پیران ویسه، که با تدبیر و مکر در میدان حاضر شده بود، شکست خورده و روانه‌ی خواری و گریز گشته است. این پیروزی، نه تنها برگ زرینی است بر دفتر افتخارات ایران، بلکه نشانه‌ای است از پایان سلطه‌ی سیاهی و ستم تورانیان.”

رستم سپس از نام‌آورانی یاد کرد که در این نبرد او را یاری داده بودند. او نوشت: “ای شاه فرهمند، بزرگان و دلاوران بسیاری از این سرزمین، با جان و دل در کنار من ایستادند. فرماندهانی چون طوس، گیو، و فریبرز که هر یک چون شیری ژیان در میدان رزم، دشمن را درهم کوفتند. ولی بدان که این پیروزی، آغاز کار است، نه پایان آن. تا هنگامی که افراسیاب زنده است و نقشه‌های شوم او در دل تورانیان جاری است، آرامش به ایران‌زمین بازنخواهد گشت.”

آنگاه رستم مقصود خویش را آشکار کرد: “ای شاه دادگر، اکنون که دروازه‌های پیروزی به روی ما گشوده شده است، بر آنم که کار افراسیاب را برای همیشه تمام کنم. با اذن و دعای تو، سپاهی آراسته و نیرومند گرد خواهم آورد و به قلب سرزمین توران خواهم تاخت. نه برای انتقام، که برای عدالت و آرامش ایران‌زمین. من سوگند خورده‌ام که سایه‌ی شوم افراسیاب و یارانش را برای همیشه از سرزمینمان براندازم.”

رستم در پایان نامه، با لحنی آکنده از وفاداری و شوق، نوشت: “ای کیخسرو، ای فروغ جاودانه‌ی ایران، تو سرور و سپهبد این ملت جاویدی. بدان که تا هنگامی که خون در رگ‌های من جاری است، هیچ دشمنی جرأت نزدیک شدن به مرزهای تو را نخواهد داشت. به یاری یزدان و خرد، درفش کاویانی را بر قله‌های پیروزی برافراشته خواهیم دید و ایران‌ زمین را از لوث دشمنان پاک خواهیم کرد. اکنون تنها فرمان تو را چشم‌ به‌ راهیم.”

این نامه، سرشار از غرور و امید، همراه با پیغام‌ آورانی دلاور به‌ سوی کاخ کیخسرو فرستاده شد. شاه، با دریافت این پیام، دلیرانه بر تخت خویش نشست و در دل اندیشید که روزگار افراسیاب به پایان خود نزدیک است. بدین‌سان، شعله‌های نبردی دیگر افروخته شد، شعله‌ای که تاریخ ایران‌ زمین را از سپیده‌ دم آزادی روشن‌ تر ساخت. جنگی بزرگ در پیش است.

.

.

کد خبر: ۲۵۷