داستان غسل دادن شهیدی که چیزی به‌عنوان کاسه سر برایش نمانده بود

یک امدادگر زن روایت می‌کند: «وقتی می‌خواستیم او را بلند کنیم و دوباره روی برانکارد بگذاریم، من یک دستم را زیر سر زن بردم غافل از اینکه چیزی به‌عنوان کاسه سر برایش نمانده؛ دستم توی حفره سرش فرو رفت، یک لحظه احساس کردم برق فشار قوی بهم وصل کرده‌اند.»

داستان غسل دادن شهیدی که چیزی به‌عنوان کاسه سر برایش نمانده بود
یک امدادگر زن روایت می‌کند: «وقتی می‌خواستیم او را بلند کنیم و دوباره روی برانکارد بگذاریم، من یک دستم را زیر سر زن بردم غافل از اینکه چیزی به‌عنوان کاسه سر برایش نمانده؛ دستم توی حفره سرش فرو رفت، یک لحظه احساس کردم برق فشار قوی بهم وصل کرده‌اند.»